نازنين زهرانازنين زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

نازنين زهرا نفس مامان وبابا

یخ من کو؟

امروز غروب داشتم از جا یخی برای شربت درست کردن یخ بیرون می اوردم ، دخمل هم اصرار میکرد یک تکه بهش بدم با اینکه شدیدا تشنه بودم و کرسنه وخسته و حدس میزدم نتیجه اینکار تمیزی دوباره خونه و احتمالا بیگاری قبل افطار هست ولی خوب در برابرش کم اوردم بعد از گرفتن یک تکه یخ حالا یک ظرف می خواست بعدش قاشق دادمو گفتم این اخریه دوباره اومد و گفت فقط یکی _خوب _ یک قاشق بزرگ که اشپزی کنم اونم دادم بعدش : _ یک کم اب که بشه سوپ! وای این یعنی حسابی تودردسر افتادم ولی کاریش نمیشه کرد ! کمترین مقدار ممکن رو توظرفش ریختم اونم مشغول هم زدن سوپش شد! شربت اماده شدو دخملی اومد برای خوردن ، بعد دوباره سراغ بازیش رفت _مامان یخ منو ندیدی ؟ _ توظرفه ...
9 مرداد 1392

گردنبند بامیه ای

دیروز می خواستم برای افطار خورشت بامیه درست کنم اما متاسفانه بیشترش بدرد نخور و سفت بود ، سفت هار و توروی فرش مینداختم و اونهایی که بدرد می خورد رو سرودمش رو میزدم و میدادم به گلم که بداره تو ظرف و ذوق زده بشه که داره به مامان کمک میکنه . دک دفعه دخمل پرسید اینارو چرا میندازی گفتم به درد خوردن نمیخوره بعدا با هاش بازی میکنیم ! بعد از اماده کردن غذا و گذاشتن خورشت برای جا افتادن ، با دخمل رفتیم بامیه بازی ! من پیشنهاد دادم گردنبند درست کنیم دخمل هم موافقت کرد یک نخ و سوزن اوردم وبارد کردن از بامیه ها گردنبند درست شد ، انداختیمش گردن یگانه ( خرس سفید ) حیف که موبایل مامانی خراب شده ونتونستیم عکس بگیریم ! دخمل این قدر با هاش ور رفت که ن...
9 مرداد 1392

خدای دوست داشتنی دخمل

اولین کنجکاوی دخمل در مرد خدا با دبدن نماز مامان وبابا آغازشد ، خودشو زیر پادر مامان قایم میکرد ودولا وراست میشد به صورت جالبی هم سجده میکرد کم کم به وضو علاقه مند شد و اذان رو از تلویطیون گوش میده اولشو بلده الله اکبر اشهدال لا الله و بقیه اش رو با کشیدن صدا وگرفتن حالت تم اذان ادامه میده . اولین بار بابا عکس اقای خامنه ای رو نشونش داد وگفتش اقا ، الان بعد اذان باید نماز آقاروهم ببینه واگر شیکه خوزستان نشون نده باید تو یکی از شبکه ها براش پیداکنیم یکبار خواستم ماست مالی کنم گفتم اینم نمازه مامانی ا برو بالا انداخت وگفت من نماز اقارو میخوام نه حاج اقا ! قربون شکل ماهت بشم اخه چطور از هم تشخیصشون دادی ؟ این رو زا کامل وضو میگیره البته ...
5 مرداد 1392

اولین جمعه ماه رمضان

  عسل مامان امروز جمعه بود ومنوبابا که روزه بودیم تاده لالا کردیم ، مثل همیشه تو اول بیدار شدی وبابا من و بیدارکرد من هم از ترس نجس شدن خونه با آبشار جاری شده در رختخواب عروسک ملوسم ازجاپریدم ! لباساتو عوض کردم وبردمت دستشویی البته راضی به رفتن نبودی اما شعر ( بچه که از خواب پا میشه جیش داره ) کار خودشو کرد ! با با یی تاب  گلی رو آورد وبا هم وصلش کردیم وتوهم با ذوق تاب بازی کردی ، امروز خوب غذانخوردی چون بابا خونه بود وتوهم یا پی بازی با اون بودی یا دعوا ومرافعه ! خلاصه کلام هردو رو اعصابم رژه رفتید . من از فرصت تاب بازی تو استفاده کردم تا کمی قرآن بخونم اما نشد اخه تو به هیچ وجه دلت نمیخواد حواسم از تو پرت بشه وهمش بهونه م...
4 مرداد 1392

تخیلات کودکانه دخمل

این روزها دخمل  با تخیلات وسیع و کودکانش منو غافلگیر میکنه   معمولا با سوال کردن شروع میشه عموشهریاری تو شعرش گفت سلام بزرگترا کوچکترا یعنی چی ؟ منم برای ساده کردن جواب گفتم خوب بزرگ یعتی مامان کوچک یعنی نازنین زهرای خوشگل . عصرش سوار تاب شده بود یه دفعه گفت :  بزرگ منو هرم (هلم ) بده  گفتم باشه گلم  اخم کرد وگفت باید بگی باشه کوچیک  حالا یکی از بازیهامون شده همین بزرگ و کوچیک. منم سعی میکنم از این کلمه استفاده کنم برا کم کم کردن لجبازیای گلگلکم ! گاهی اوقات هم جاهامون عوض میشه من میشم نازنین زهرا و اون میشه  مامان ! این یکی خیلی خوبه چون کاملا متوجه میشم چه رفتاری با هاش داشتم که خوشش اومده یا بدش...
4 مرداد 1392

یک روز شیرین

پریروز مربی مهد کودک دخمل زنگ زد تا خبر بده که کلاس زبان انگلیسی تشکیل شده ، چند دقیقه هم با نازی حرف زد اولین سوال نازی هم درمورد یگانه بود ! قصد بردن دخمل به کلاس رو نداشتم ولی این روزا با دمای 50 درجه ای هوا نمیتونستیم ببریمش پارک وگردش بچه ی همسن وسالش هم تو اشناها نداریم که بازی کنه باهاش بیشتر برای تفریح میبرمش . خوب امروز اولین جلسه بود با هم رفتیم من هم اونجا نشستم اخه فکرکردم شاید دخمل غریبی کنه ولی بچه ها ومربیش رو یادش بود وتامن رفتم بیرون به بابایی خبر بدم که میمونم پیششون نشست وقتی میخواستم بیام تو شنیدم که باهاشون حرف میزد وبلبل زبونی میکرد ، با مربی کلاس که صحبت کردم گفت : کلاس برای بچه های بزرگتر هست ما حروف رو یاد دادیم ...
4 مرداد 1392

معلم ودکتر

از چندوقت  پیش ( بعداز تعطیلات عید ) که نازنین رو بردم دکتر ، به دکترا علاقه پیداکرده اخه دکتر درخشنده اینقدر رفتار خوبی باهاش داشت وبه همه سوالاش جواب داد که نازنین شیفته اش شد . چند روز پیش باباش پرسید بزرگ شدی چکار میکنی گفت : دکتر البته منظور باباش کار آینده اش نبود من تعجب کردم باباش ذوق  زده نمیدونم چند روز پیش بود که ظهر با هم فیلم خانه ی اسرار امیز رو میدیدیم تو برنامه ی کودک البته فیلمش  در مورد یک معلم بود ووقتی مدرسه رو نشون دادن با ذوق گفت مامان تو هم مدرسه  میری گفتم اره منم معلمم ازاون روز گیرداده که منو دکتر صدا کنید منوهم معلم صدا میکنه با صدایی کشیده و خنده دار(موعلییییییییییییم )   قند تو ...
31 تير 1392

جشنواره تابستانه نی نی وبلاگ

سلام گلی دیروز عکستو برای جشنواره تابستانه نی نی وبلاگ فرستادم کدت 660 هست  تمام سعیمو برای جمع کردن رای برات میکنم فدات ان هم عکسی که برای جشنواره فرستادم که در حال خوردن یک تکه جوجه کبابی و خرس پشمالو یا به قول خودت یگانه رو بغل کردی ...
26 تير 1392

حسادت یا جلب توجه ؟!

سلام نانی مامان امروز صبح ملکه کوچولو با عقیده عجیبی از خواب بیدار شد ومن رو شگفت زده کرد : من الان کوچولویم وقتی بزرگ شدم بابارو از پیتکو ( اسب بادی ) میارم پایین وخودم هرجا دوست داشتم تلویزیون نگاه می کنم ! بقیه روز عادی بود :  حمام ، ناهار ، خواب ، عموپورنگ  ، بازی وتاب سواری تا اومدن بابا . اولش که با ذوق و شوق به بابا سلام کردی اما به نیم ساعت نکشیده باز دعوا ومرافعه ! من موندم این وسط چکارکنم به تو چیزی بگم گریه میکنی و با اشکات دلمو می لرزونی ، به بابا چیزی بگم میگه توهمش طرفدارشی و لوسش میکنی ! با همین اوضاع کجدارو مریض افطار خوردیم و ظرفارو شستم از بدشانسی امروز دومین مسابقه والیبال ایران وآلمان بود وحوصله ی دخمل س...
23 تير 1392