نازنين زهرانازنين زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

نازنين زهرا نفس مامان وبابا

دخمل و كتاباى مامان

نازنين زهراى ﮒل به كتاب ومجله خيلى علاقه داره به خصوص اگر مال مامان باشند تا غافل ميشم ميره سراغ كمد كتابا و با خودكار خط خطيشون مى كنه يا ازشون برگه مى كنه براش داستان خاله سوسكه خريدم اما دوروزه پارش كرد ، اصولا فقط دوست داره كتابارو ورق بزنه و خودش يه چيزايى سرهم كنه در موردشون ! قصه هم دوست داره ولى نه از روى كتاب ، هميشه براش داستان يه گربه رو ميگم كه با مامان وباباش زندگى ميكنه و همه كارهايى كه تو روز انجام داده يا دلم ميخواد اون ياد بگيره به گربه نسبت ميدم ( خيلى جواب ميده اين روش چون ممكنه هزار بار بهش بگم به گاز دست نزن وگوش نده اما همينكه بهش ميگم مامان گربه اينو به گربه گفت واون گوش كرد فورى عمل ميكنه ) اين هم يه عكس از نازن...
28 مهر 1391

يك روز تعطيل

امروز نرفتم مدرسه ، به خاطر همين دخمل خوش اخلاق بود ونق نمى زد ؛ صبح دير بيدارشديم ( ساعت 7 ) بعد صبحانه مفصلى خورديم بعدش مامان رفت سراغ درست كردن ناهار ، دخمل هم تو هال با اسباب بازياش بازى مى كرد وبرنامه كودك وبه قول خودش فيل يا جيمبالو رو مى ديد اما بين هال واشپزخونه در رفت وامد بوداينجورى هم خيال مامان راحت بود هم به دخمل خوش مى گذشت  بعد تموم شدن غذا مامان ودخمل كلى بازى كردن بعدش بابا براى ناهار اومد وبعد ناهار با دخمل توپ بازى كرد بارفتن بابايى مامان ودخمل ادامه دادن بازى رو بعدش تا ساعت 5و نيم خوابيدند شب هم بابا تو اژشيفت داشت و مامان ودخمل تنها بودن وكلى بازى كردن به خصوص اتل متل و نازى همش از خنده ريسه مى رفت كاش هميشه اوض...
25 مهر 1391

درد دل هاى يك مامان خسته

دخمل گل مامان اين روزها بى قرار است وخيلى نق نقو شده حتمت به خاطر رفتن به مهد ودورى از مامانيه اين روزها براى مامان رفتن به مدرسه خيلى سخته مثل اينه كه ادم احساس كنه دوتكه شده ونميدونه بين كار وبچه كدوم رو انتخاب كنه عزيزكم روزهاى كارى خيلى سختى رو پيش ازاين تجربه كردم ولى هميشه عاشق تدريس و سرو كله زدن با دانش اموزا بودم وخسته نميشدم ولى اين روزا به خاطرتو ناراحتم واعتراف ميكنم كه براى اولين بار به زناى خونه دار حسوديم ميشه امشب خيلى دلم گرفته از يك طرف فكر ناراحتى هاى تو ازيك طرف كار خونه ومدرسه وتنبلى هاى بچه ها و اذيت ها شون ، باوركن ديگه دارم ميبرم اميدم فقط به خداى مهربونه چونكه اون بيشتر از هركسى منو ميفهمه وميدونه كه نميتونم بى...
24 مهر 1391

مترجم كوﭼولو

  اين روزها دخملى مامان فارسى وعربى حرف ميزنه وﭼند كلمه انگليسى هم ياد گرفته وقتى ميخواد كه براش قصه گربه رو بگم ميگه گيبه (گربه ) بزونه يا اگه اب بخواد ميگه ماى اب  خلاصه بيشتر كلمه هارو به هردوزبان ميگه  ومامانو خوشحال ميكنه اخه مامانى دوست داره دخملش هم زبون مادريشو بلد باشه هم زبون ملى كشورشو 
21 مهر 1391

تماشاى تلويزيون

  عزيزكم مثل همه بچه ها برنامه هاى كودكو دوست داره مخصوصا مل مل ‘ عمو پورنگ وخاله شادونه ! مامانى هم شعرهاشونو حفظ كرده كه هروقت دخمل بخواد براش بخونه مل مل بچه هاى زيرگنبد كبود                                  دندوناتون يكى بود يكى نبود خوش زبونيم مثل گوله نمك                           نه خسيسيم نه بداخلاق نه حسود ﮒريه هاى الكى رو...
18 مهر 1391

قهر بابا

باقلواى مامان امروزمهدکودک بسته بود و بردیمت خونه مادربزرگ ؛ عصر راضی نشدی با بابا هادی بیای خونه و اونقد گریه کردی ودستت رو تو دهنت کردی که بالا اوردی ( نمی دونم کی از  شر این رفلاکس راحت می شی ) بابا هادی میگه خودت عمدا این کارو کردی و از دستت عصبانی بود ؛ تو هم فهمیده بودی بابا عصبانیه وهرجا می رفت دنبالش راه می افتادی وبابا بابا می کردی اما  اون جوابتو نمی داد و اخرش وقتی خیلی پیله کردی گفت من دیگه بابات نیستم تو هم گفتی هادۍۍۍۍۍ! من که خندم گرفت اونو نمیدونم قهربابا تابعداز شام هم ادامه داشت و توهم صبور تر از این حرفا بودی که شکست رو قبول کنی همین طور که مشغول بازی بودی میرفتی چند ثانیه روی پاش مینشستی و پا میشدی منم هی به...
17 مهر 1391

حس استقلال طلبى

دخمل مامان الان ﭼند روزى ازشروع مدارس گذشته و به رفتن مهد كودك عادت كردى اما يكم پرخاشگرشدى البته ممكنه به خاطر حس استقلال طلبيت باشه اخه ديگه بزرگ شدى وميخواى كاراتو خودت انجام بدى من وبابا هم سعى ميكنيم به خواسته هات احترام بگذاريم اما بعضى كارهاى خطرناك رو بهت اجازه نميديم وتو عصبانى ميشى 
17 مهر 1391

دقتت منو كشته

    دخملى ناز نازيم  امروز زود ازخواب بيدارشدم تا قبل از رفتن به مدرسه خيلى كارهارو انجام بدم اما نشد ؛ با اينكه خيلى يواش ازكنار تو بلند شدم اما هنوز در حال شستن صورتم بودم كه صداى دوان دوان اومدنت به گوشم رسيد اومدى وبلند دادزدى سلام منم دلم نيومد بهت چيزى بگم و با خنده جوابتو دادم قبل از رفتن بردمت حموم مثل هميشه كلى اب بازى كردى ومن برگه هاى امتحان رو تصحيح كردم بعد اومدم پيشت و دوشو برات باز كردم بعد مثل هميشه براى دوش باى باى كردى منم دلم ضعف رفت براى دستهاى كوچكت كه چقد با احسلس براى دوش دست تكون مى دادى تو راه مدرسه وقتى از كنار بانك سپه رد شديم گفتى بانك سبه ( البته با لهجه عربى؛ فدات شم دخملى اخه هنوزاصالت ...
17 مهر 1391