نازنين زهرانازنين زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

نازنين زهرا نفس مامان وبابا

بازم ریفلاکس

دیروز یکشنبه بود ومن مدرسه نداشتم وروزه بودم ساعت 10 صبح که بیدارشدم یک شماره ناشناس بهم زنگ زده بود اس دام شما ؟ بعد چند ثانیه خانم حیاتی تماس گرفت و گفت برامون پیش دکتر حکیم زاده نوبت گرفته ساعت 7 شب . نمی دونستم چکارکنم ولی نمی تونستم از این فرصت بگذرم برا همین به بابا زنگ زدم اونم موافقت کرد . ساعت 11 دخملی رو بردیم بهداشت برا 3 سالگی . مثل همیشه کلی حرف و تعریف داشت برا همه و با شیرین زبونیش دل همه رو برده بود. وقت وزن گرفتنش روشو بالا گرفته بود تا نحوه کار کردن وزنه هارو ببینه ، از خانمه می پرسید آمپول دارید ؟ -  نه چطور ؟ - آخه من می ترسم ولی جیغ نمی زنم - تو بزرگ سدی دیگه واکسن نداری اومدیم خونه و دخمل...
24 دی 1392

کوکوی سیب زمینی

امروز بعد ناهار قبل بیرذون رفتن بابا از خونه منو بابا در مورد شام بحث می کردیم ومن به بابا لیست خرید می دادم  بیشتر مواقع نازنین گلی سفارش موز ، بستنی و این جور پیزا میداد ولی امروز گفت شام کباب می خوام البته منظورش کوکوبود ! منم لیست خرید رو تغییراتی دادم . دخملی خوش اشتها شده بود حسابی از موقع هویج رنده کردن شروع کرد به ناخنک زدن از سیب زمینی خام هم نگذشت بعد هم خیارشور و آخرسر کش رفتن کوکوها . نوش جون دخمل بشه الهی .
11 شهريور 1392

کتاب جدید

خاله لیلا از شیراز کتاب جدیدی برای دخملی آورده که در مرد شغل هایی مثل دکتر و رفتگر و.... است . دخمل بلا همه ی کتابایی که تا حالا براش خریدیم بعد یه مدت پاره کرده این یکی محکم و فعلا دووم آورده بابا میگه بهتره کتاب آهنی براش بخریم این روزا خیلی دوست داره این کتابو براش بخونم منم با آهنگ میخونم و بعد ازتموم شدن شعر هر صفحه ازش می پرسم کارش چیه ؟ اونم جواب میده البته با دادادو هوار : دکتر یا خیاط البته هنوز بعضی شغلهارو نمی شناسه. بعداز تموم شدن کتاب به جلد پایانی میرسیم که عکس کتابای دیگه رو روش کشیدن و من باید برای هرکدوم شعری بخونم البته نمیشه گفت شعر درست و حسابی هست یانه تازه بعضی هاشو از کودکی یادم مونده ویه چیزایی از خودم سر هم میک...
11 شهريور 1392

ادامه خونه تکونی

امروز جمعه بود وما که دیروز حسابی کارگری کرده بودیم تا ساعت 10 خوابیدیم البته دخمل 9 بیدار شد و من بردمش دست شویی ، بعدش هم داشت برنامه عموها (  جمعه به جمعه خونه به خونه ) رومی دید ولی هر چند دقیقه میومد سراغمون . یک صبحانه کامل خوردیم و ناهار درست کردیم بعد هم شروع به کار کردیم . یخچال رو  تمیز کردیم و تخت خواب و میز آرایش رو بیرون بردیم البته با دخالت های به جا وبیجای نازنین زهرا خانم . حالا باید کف اتاق خواب رو تمیز می کردیم که دختر باز می خواست دخالت کنه و مجبور شدم ببرمش بیرون و نتیجه اش این بود که در مدت تمیز کردن کف اتاق جیغ های بنفشش کل خونه روبرده بود هوا .
8 شهريور 1392

شکست طرح ترک اعتیاد به شیشه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

این روزا دخملی مامان کاملا به دستشویی رفتن عادت کرده و دیگه خودش و خونه رو خیس نمیکنه . مامانی فداش ! قرار شده مامانی در یک طرح ضربتی خونه رو کامل بشوره و بسابه البته خیلی زود وقبل از شروع مدارس ، الان من کاملا سردرگمم ، حیاط که نداریم ، تنها قالیشویی شهر هم که تعطیل !!!!!!!!!!!! تو خونه اپارتمانی معلوم نیست چطوری می خوام خونه تکونی کنم و فرش بشورم ! یک در گیری دیگه ای که این روزا دارم شیر خوردن دخملی با شیشه است که سبب میشه هر شب خودشو حسابی خیس کنه ، نگرانم فردا زمستون باشه صبح حموم کنه و بخواد بره مهد ، خیلی بد میشه . خوب بلاخره تصمیم گرفتم ترکش بدم البته الان یک مدتی بود که داستان می می کوچولورو براش تعریف میکردم و یکی از داستانای ...
29 مرداد 1392

عکس گرفتن جنجالی !

بابایی هوس کرده بود برای دخمل یک عکس بزرگ بگیره برای هال خونه ، برای همین امروز عصر شال و کلاه کردیم و با چند دست لباس اضافی راهی شدیم اولش دخمل مودب بود و به خاله سلام کرد وبه توصیه بابا بهش گفت : برام عکس میگیری ؟ اما وقتی بالا رفتیم با دیدن گل و قارچ ای بزرگ تزیینی رو دنده لج افتاد و راضی نمی شد ژست بگیره ! بستنی خریدیم نشد ! وعده و وعید دادیم نشد ! نه دیگه وقتش نبود خانم کوچولومون به هیچ صراطی مستقیم نمی شد . خلاصه بردیمش تو ماشین و بابا گذاشتش رو صندلی عقب ، اونم گریه سر داد ! طفلکی بس بهش گیر داده بودیم خسته شده بود پیاده شدم ورفتم پیشش و نازشو کشیدم . به دستور بابا بردیمش خونه عمه و خودمون رفتیم برای بقیه خریدها . دلم نمیخوا...
23 مرداد 1392