بازم ریفلاکس
دیروز یکشنبه بود ومن مدرسه نداشتم وروزه بودم ساعت 10 صبح که بیدارشدم یک شماره ناشناس بهم زنگ زده بود اس دام شما ؟ بعد چند ثانیه خانم حیاتی تماس گرفت و گفت برامون پیش دکتر حکیم زاده نوبت گرفته ساعت 7 شب . نمی دونستم چکارکنم ولی نمی تونستم از این فرصت بگذرم برا همین به بابا زنگ زدم اونم موافقت کرد . ساعت 11 دخملی رو بردیم بهداشت برا 3 سالگی . مثل همیشه کلی حرف و تعریف داشت برا همه و با شیرین زبونیش دل همه رو برده بود. وقت وزن گرفتنش روشو بالا گرفته بود تا نحوه کار کردن وزنه هارو ببینه ، از خانمه می پرسید آمپول دارید ؟ - نه چطور ؟ - آخه من می ترسم ولی جیغ نمی زنم - تو بزرگ سدی دیگه واکسن نداری اومدیم خونه و دخمل...