نازنين زهرانازنين زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

نازنين زهرا نفس مامان وبابا

بازم ریفلاکس

1392/10/24 0:07
207 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز یکشنبه بود ومن مدرسه نداشتم وروزه بودم ساعت 10 صبح که بیدارشدم یک شماره ناشناس بهم زنگ زده بود اس دام شما ؟ بعد چند ثانیه خانم حیاتی تماس گرفت و گفت برامون پیش دکتر حکیم زاده نوبت گرفته ساعت 7 شب .

نمی دونستم چکارکنم ولی نمی تونستم از این فرصت بگذرم برا همین به بابا زنگ زدم اونم موافقت کرد .

ساعت 11 دخملی رو بردیم بهداشت برا 3 سالگی .

مثل همیشه کلی حرف و تعریف داشت برا همه و با شیرین زبونیش دل همه رو برده بود.

وقت وزن گرفتنش روشو بالا گرفته بود تا نحوه کار کردن وزنه هارو ببینه ، از خانمه می پرسید آمپول دارید ؟

-  نه چطور ؟

- آخه من می ترسم ولی جیغ نمی زنم

- تو بزرگ سدی دیگه واکسن نداری

اومدیم خونه و دخمل و بابا ناهار خوردن من وسایلمون آماده کردم وتو این مدت دخملی سر به سر بابا گذاشت ساعت 2 بلاخره خوابید منم یه چرت زدم و 2و نیم بیدار شدم و آماده شدیم سعی کردم یه جوری بلندش کنم بیدارنشه ولی بیدارشد

عمو دنبالمون اومد و راه افتادیم توراه دخملی آروم بود و اذیت نکرد .

اونجا که رسیدیم و با دیدن مشکات بچه ها از ورم معده تا سندرم داون و کم وزنی و عدم اضافه وزن ، فهمیدم که واقعا دکتر متخصص راست گفته که مشکل دخملی جزی هست و نگرانی نداره

وزنش الان 18 کیلو هست قدش عالیه ،؛ همه چیز هم می خوره فقط وقتی سرما بخوره یا هر مریضی دیگه استفراغ می کنه

دکتر خیلی مهربون و فهمیده بود به همه حرفای من و بابا گوش داد بعد هم معده و شکمش رو بررسی کرد وگفت ورم یا نفخ نداره و یه مدت براش رانتیدین تجویز کرد صبح و عصر 4 سی سی.

خلاصه راه افتادیم من نون و پنیر ، چای و خرما خوردم .

تو ماهشهر بابا می خواست مارو ببره رستوران ولی عموقبول نکرد آخه عجله داشت آخرش بابا وعمورفتند ساندویچ خوردن منم موندم پیش دخمل خوابالو که رو پام خوابیده بود بعد از کلی نق ن و تا کردن برچسب های اهدایی آقای دکتر .

امروز تومدرسه خیلی خسته بودم ولی می ارزید تا از بابت تو دخمل بلا خیالم راحت بشه

پسندها (1)

نظرات (0)